Search is not available for this dataset
text
stringlengths 8
240k
|
---|
مجری برنامه حالی دارد که راحت نیست توصیفش
|
با چشمهای بسته تکرار میکند شنیدهاش را
|
خاطر خود را تسلی میکنم
|
خاطر خود را
|
آنوقت او هم یاد شعری میافتد که به گفته خودش همین اواخر کف خیابان پیدایش کرده
|
که سرخ از سیلی لیلی است رخسارم
|
تصویر دوربین تماماً چهره او را در قاب گرفته است .
|
به وضوح میشود برق اشکی گم را ته چشمهایش دید
|
استاد که هوای این حس ناب او را هم بیتاب کرده حافظ به دست مجری میدهد و از همه آنها که
|
در این حالند میخواهد نیت کنند و
|
خسروی کتاب را می بوسد و بر چشم میگذارد و باز میکند کتاب را و چشم را
|
دلم بیتاب وحی حافظ است که میخواند
|
اگر تو زخم زنی به که دیگری مرهم
|
اشک امانم را میبرد حالم خوب خوب است
|
روز مادر است
|
مادر روز است !
|
و من شب را خواب میکنم به خیال فردایی که روز است و مادر است و من !
|
روی پلهها نشستهام منتظر .
|
دم غروب این شهر دلگیر را روی پلههای سرد مرمر نفس میکشم . باز دمم بوی غربت دارد .
|
رفته است سر قرار !
|
وقت رفتن عجول و شاد گفت فقط چند دقیقه !
|
و من نشستهام تا دقیقه ها از سر و کولم بالا بروند تا بیاید .
|
بالای سرم ، پرواز دسته جمعی پرندههای غروب را دید میزنم .
|
همیشه سحر پروازشان مبهوتم میکند
|
شکل این پرواز بیپروای بی خستگی برایم هر بار تداعی خاطره مادر بزرگ است که با حوصله می نشاندمان به بازی
|
و انگار با آنهمه کار هیچ وقت برایاز سر باز کردنمان عجلهای نداشت مثل آن روزکهیادم داد قوانین این بازی را
|
این که تو نگاه میکنی و آن سو کسی با زبان ایما و اشارهای دیگر برایت توی وسعت بیانتهای هوا چیزی مینویسد و تو باید تیز بخوانیش
|
وگرنه در آنی حرف حرف دیگری است و اشاره به آدرس دیگری !
|
این جور وقتها عجیب سر به هوا میشود دلم برای آن اشارههای دور در نزدیک !
|
محو تماشا شدهام که گوشی ام زنگ میزند . بیآنکه نگاهم را بردارم از آسمان سربی پر پرنده رد تماس میکنم و آرام آرام حروف در من حلول میکنند
|
ر . !
|
دارم از شعف این حس قالب تهی میکنم مدتها بود دیگر مرا به بازی راه نمیدادند ! .
|
. . این را حالا اقرارمی کنم !
|
و راستی چقدر دلم برای کودکی این بازیها وبازیهای آن کودکی ها تنگ شده است
|
دم گوشم زمزمه میکند
|
یار مرا غار مرا !
|
بیشتاب برمیگردم از آسمان
|
برگشته است دوست همیشه بر قرارمن !
|
میپرسم خوب بود ؟
|
کی ؟ چی ؟ !
|
چه فرقی میکنه ؟ حال تو ! یا حال توی تو !
|
از ته دل میخندد عالی !
|
به خطوط ظریف نیم رخش دقیق میشوم که وقتی لبخند میزند پر از آرامش است خطهای عمیق آرامش !
|
صورت شستهاش حالا بیآرایش کمی رنگ پریده به نظر میرسد .
|
اما ملاحت خوبی دارد ، این چشمهای بی سایه !
|
دارد روی پله ی بالایی بند کفشهایش را میبندد و با لبخندپر شیطنتش میپرسد
|
حالا این ورد یار یار چی بود ؟
|
یار در خانه و ما ؟ !
|
یادم میافتد چند لحظه پیش را که از آسمان افتادم !
|
و برایش همه را تعریف میکنم
|
از پلههای مسجد که پایین میآییم او سر به هوا و شاد میپرد انگار فاصله دوتا یکی پلهها را
|
من سر به زیر حسی ماندهام از جنس شرم و انکار
|
رفتهای در خانه آشنایی را بزنی ؟
|
آنوقت دستت روی زنگ مانده باشد
|
انگار ؟ !
|
دلم برایت تنگ شده میدانی .
|
چرایی ندارد دلم تنگ توست
|
کلون ضربه بر دل ، هم آهنگتوست
|
چرا میزنم زخمه بر چنگ و تار ؟
|
منی که دلم زخمی چنگ توست
|
اگر بال و پر بود ، می گفتمت
|
پریدن به شوق تو و سنگ توست
|
دگر با جهانم چه جای ستیز
|
که صلح من از حسرت جنگ توست !
|
دلم میخواست در بند تو باشد
|
اسیر دام لبخند تو باشد
|
دلم میخواست تا از این پراکند
|
رها گردیده آکند تو باشد
|
چیزی هست که هرگز پیر نمیشود
|
جاییست نزدیک همین حوالی ،
|
که صاحبش باور دارد درآبی ماورای بحارش چیزی هست که هرگز پیر نمیشود
|
و من هر بار که نیستم آن چه باید ، شال و کلاه بر تن بیحوصلگیهایم میکنم
|
و می برمشان همان جا !
|
و در امن آرام موسیقی که در خلوتش جاریست
|
از دری که در همیشه ی نبودنش بروی دلتنگیهایم باز است ،
|
سرک میکشم و بیتعارف قدم به خانهاش میگذارم .
|
به قدر نوشیدن یک استکان آرامش و نوشتن دو خط یادگاری روی دیوار کوتاه همدلیش
|
امروز نوشتهام برای حس مشترکی است که در هوایمان جاریست
|
اندوه شیرینی که به یاد کودکیهای دور در خاطر مزه مزهاش میکنیم ،
|
تا مبادا زود تمام شود !
|
این روزها نمیدانم چرا اما همه گنگیم ! حرف داریم برای گفتن اما حرفمان نمیآید ! من خستهام را میشنویم و زود خسته میشویم
|
دلواپسم را میدانیم و میگذریم
|
چه سنگ شدهایم جای کوه شدن !
|
اتفاقی در راهست ! باور کنیم .
|
اصلاً یکی از همین روز ها میآیم دنبال دوستی خالصت میگردم
|
جایی بگذارش که گم نباشد گم و گورش نکنی ! میآیم برای مدتی قرض بگیرمش از تو به من اعتماد میکنی ؟ به تنهاییمان میان این همه تنها ! به آنچه تو را همسایه خوب من کرده است
|
خدای دلهرههای کوچکاگر نشود ها
|
خدای اندوههای بزرگ اگر نخواهی ها خستهام دلواپسم
|
اتفاقی در راه است
|
نوشتههای چند سال پیش را اتفاقی پیدا کردم !
|
نیم نوشتههایی که هیچ وقت کامل نشدند . حتی همین امشب که خواندن دوباره شان یاد آوری لحظههایی بود که دیگر نیست !
|
نتوانستم تغییرشان بدهم نشد !
|
اصلاً اینها شاید از اول هم آمده بودند تا ناقص بمانند . نمیدانم !
|
اینجا جای امنی است لااقل از اتاق من امنتر ! می گذارمشان همین جا تا گاهی یادم بیاورند آن روز ها را
|
تا دانستیم ، رازی میان ماست !
|
بیا چشم باز نکنیم !
|
دنیا چرخ و فلک قشنگی است
|
که برای خریدن دوباره بلیطش
|
در بساطمان نمانده است
|
آنچه مانده است
|