Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
6
9
1
1
چو آمد به نزدیک اروندرود
6
9
1
2
فرستاد زی رودبانان درود
6
9
2
1
بران رودبان گفت پیروز شاه
6
9
2
2
که کشتی برافگن هم اکنون به راه
6
9
3
1
مرا با سپاهم بدان سو رسان
6
9
3
2
از اینها کسی را بدین سو ممان
6
9
4
1
بدان تا گذر یابم از روی آب
6
9
4
2
به کشتی و زورق هم اندر شتاب
6
9
5
1
نیاورد کشتی نگهبان رود
6
9
5
2
نیامد بگفت فریدون فرود
6
9
6
1
چنین داد پاسخ که شاه جهان
6
9
6
2
چنین گفت با من سخن در نهان
6
9
7
1
که مگذار یک پشه را تا نخست
6
9
7
2
جوازی بیابی و مهری درست
6
9
8
1
فریدون چو بشنید شد خشمناک
6
9
8
2
ازان ژرف دریا نیامدش باک
6
9
9
1
هم آنگه میان کیانی ببست
6
9
9
2
بران بارهٔ تیزتک بر نشست
6
9
10
1
سرش تیز شد کینه و جنگ را
6
9
10
2
به آب اندر افگند گلرنگ را
6
9
11
1
ببستند یارانش یکسر کمر
6
9
11
2
همیدون به دریا نهادند سر
6
9
12
1
بر آن باد پایان با آفرین
6
9
12
2
به آب اندرون غرقه کردند زین
6
9
13
1
به خشکی رسیدند سر کینه جوی
6
9
13
2
به بیت‌المقدس نهادند روی
6
9
14
1
که بر پهلوانی زبان راندند
6
9
14
2
همی کنگ دژهودجش خواندند
6
9
15
1
بتازی کنون خانهٔ پاک دان
6
9
15
2
برآورده ایوان ضحاک دان
6
9
16
1
چو از دشت نزدیک شهر آمدند
6
9
16
2
کزان شهر جوینده بهر آمدند
6
9
17
1
ز یک میل کرد آفریدون نگاه
6
9
17
2
یکی کاخ دید اندر آن شهر شاه
6
9
18
1
فروزنده چون مشتری بر سپهر
6
9
18
2
همه جای شادی و آرام و مهر
6
9
19
1
که ایوانش برتر ز کیوان نمود
6
9
19
2
که گفتی ستاره بخواهد بسود
6
9
20
1
بدانست کان خانهٔ اژدهاست
6
9
20
2
که جای بزرگی و جای بهاست
6
9
21
1
به یارانش گفت آنکه بر تیره خاک
6
9
21
2
برآرد چنین بر ز جای از مغاک
6
9
22
1
بترسم همی زانکه با او جهان
6
9
22
2
مگر راز دارد یکی در نهان
6
9
23
1
بیاید که ما را بدین جای تنگ
6
9
23
2
شتابیدن آید به روز درنگ
6
9
24
1
بگفت و به گرز گران دست برد
6
9
24
2
عنان بارهٔ تیزتک را سپرد
6
9
25
1
تو گفتی یکی آتشستی درست
6
9
25
2
که پیش نگهبان ایوان برست
6
9
26
1
گران گرز برداشت از پیش زین
6
9
26
2
تو گفتی همی بر نوردد زمین
6
9
27
1
کس از روزبانان بدر بر نماند
6
9
27
2
فریدون جهان آفرین را بخواند
6
9
28
1
به اسب اندر آمد به کاخ بزرگ
6
9
28
2
جهان ناسپرده جوان سترگ
6
10
1
1
طلسمی که ضحاک سازیده بود
6
10
1
2
سرش بآسمان برفرازیده بود
6
10
2
1
فریدون ز بالا فرود آورید
6
10
2
2
که آن جز به نام جهاندار دید
6
10
3
1
وزان جادوان کاندر ایوان بدند
6
10
3
2
همه نامور نره دیوان بدند
6
10
4
1
سرانشان به گرز گران کرد پست
6
10
4
2
نشست از برگاه جادوپرست
6
10
5
1
نهاد از بر تخت ضحاک پای
6
10
5
2
کلاه کئی جست و بگرفت جای
6
10
6
1
برون آورید از شبستان اوی
6
10
6
2
بتان سیه‌موی و خورشید روی
6
10
7
1
بفرمود شستن سرانشان نخست
6
10
7
2
روانشان ازان تیرگیها بشست
6
10
8
1
ره داور پاک بنمودشان
6
10
8
2
ز آلودگی پس بپالودشان
6
10
9
1
که پروردهٔ بت پرستان بدند
6
10
9
2
سراسیمه برسان مستان بدند
6
10
10
1
پس آن دختران جهاندار جم
6
10
10
2
به نرگس گل سرخ را داده نم
6
10
11
1
گشادند بر آفریدون سخن
6
10
11
2
که نو باش تا هست گیتی کهن
6
10
12
1
چه اختر بد این از تو ای نیک‌بخت
6
10
12
2
چه باری ز شاخ کدامین درخت
6
10
13
1
که ایدون به بالین شیرآمدی
6
10
13
2
ستمکاره مرد دلیر آمدی
6
10
14
1
چه مایه جهان گشت بر ما ببد
6
10
14
2
ز کردار این جادوی بی‌خرد
6
10
15
1
ندیدیم کس کاین چنین زهره داشت
6
10
15
2
بدین پایگه از هنر بهره داشت
6
10
16
1
کش اندیشهٔ گاه او آمدی
6
10
16
2
و گرش آرزو جاه او آمدی
6
10
17
1
چنین داد پاسخ فریدون که تخت
6
10
17
2
نماند به کس جاودانه نه بخت
6
10
18
1
منم پور آن نیک‌بخت آبتین
6
10
18
2
که بگرفت ضحاک ز ایران زمین
6
10
19
1
بکشتش به زاری و من کینه جوی
6
10
19
2
نهادم سوی تخت ضحاک روی
6
10
20
1
همان گاو بر مایه کم دایه بود
6
10
20
2
ز پیکر تنش همچو پیرایه بود
6
10
21
1
ز خون چنان بی‌زبان چارپای
6
10
21
2
چه آمد برآن مرد ناپاک رای
6
10
22
1
کمر بسته‌ام لاجرم جنگجوی
6
10
22
2
از ایران به کین اندر آورده روی