Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
6
11
30
1
هر آنکس که بود اندر ایوان تو
6
11
30
2
ز مردان مرد و ز دیوان تو
6
11
31
1
سر از پای یکسر فروریختشان
6
11
31
2
همه مغز با خون برامیختشان
6
11
32
1
بدو گفت ضحاک شاید بدن
6
11
32
2
که مهمان بود شاد باید بدن
6
11
33
1
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
6
11
33
2
که مهمان ابا گرزهٔ گاوسار
6
11
34
1
به مردی نشیند به آرام تو
6
11
34
2
زتاج و کمر بسترد نام تو
6
11
35
1
به آیین خویش آورد ناسپاس
6
11
35
2
چنین گر تو مهمان شناسی شناس
6
11
36
1
بدو گفت ضحاک چندین منال
6
11
36
2
که مهمان گستاخ بهتر به فال
6
11
37
1
چنین داد پاسخ بدو کندرو
6
11
37
2
که آری شنیدم تو پاسخ شنو
6
11
38
1
گرین نامور هست مهمان تو
6
11
38
2
چه کارستش اندر شبستان تو
6
11
39
1
که با دختران جهاندار جم
6
11
39
2
نشیند زند رای بر بیش و کم
6
11
40
1
به یک دست گیرد رخ شهرناز
6
11
40
2
به دیگر عقیق لب ارنواز
6
11
41
1
شب تیره گون خود بترزین کند
6
11
41
2
به زیر سر از مشک بالین کند
6
11
42
1
چومشک آن دو گیسوی دو ماه تو
6
11
42
2
که بودند همواره دلخواه تو
6
11
43
1
بگیرد ببرشان چو شد نیم مست
6
11
43
2
بدین گونه مهمان نباید بدست
6
11
44
1
برآشفت ضحاک برسان کرگ
6
11
44
2
شنید آن سخن کارزو کرد مرگ
6
11
45
1
به دشنام زشت و به آواز سخت
6
11
45
2
شگفتی بشورید با شوربخت
6
11
46
1
بدو گفت هرگز تو در خان من
6
11
46
2
ازین پس نباشی نگهبان من
6
11
47
1
چنین داد پاسخ ورا پیشکار
6
11
47
2
که ایدون گمانم من ای شهریار
6
11
48
1
کزان بخت هرگز نباشدت بهر
6
11
48
2
به من چون دهی کدخدایی شهر
6
11
49
1
چو بی‌بهره باشی ز گاه مهی
6
11
49
2
مرا کار سازندگی چون دهی
6
11
50
1
چرا تو نسازی همی کار خویش
6
11
50
2
که هرگز نیامدت ازین کار پیش
6
11
51
1
ز تاج بزرگی چو موی از خمیر
6
11
51
2
برون آمدی مهترا چاره‌گیر
6
11
52
1
ترا دشمن آمد به گه برنشست
6
11
52
2
یکی گرزهٔ گاوپیکر به دست
6
11
53
1
همه بند و نیرنگت از رنگ برد
6
11
53
2
دلارام بگرفت و گاهت سپرد
6
12
1
1
جهاندار ضحاک ازان گفت‌گوی
6
12
1
2
به جوش آمد و زود بنهاد روی
6
12
2
1
چو شب گردش روز پرگار زد
6
12
2
2
فروزنده را مهره در قار زد
6
12
3
1
بفرمود تا برنهادند زین
6
12
3
2
بران باد پایان باریک بین
6
12
4
1
بیامد دمان با سپاهی گران
6
12
4
2
همه نره دیوان جنگ آوران
6
12
5
1
ز بی‌راه مر کاخ را بام و در
6
12
5
2
گرفت و به کین اندر آورد سر
6
12
6
1
سپاه فریدون چو آگه شدند
6
12
6
2
همه سوی آن راه بی‌ره شدند
6
12
7
1
ز اسپان جنگی فرو ریختند
6
12
7
2
در آن جای تنگی برآویختند
6
12
8
1
همه بام و در مردم شهر بود
6
12
8
2
کسی کش ز جنگ آوری بهر بود
6
12
9
1
همه در هوای فریدون بدند
6
12
9
2
که از درد ضحاک پرخون بدند
6
12
10
1
ز دیوارها خشت و ز بام سنگ
6
12
10
2
به کوی اندرون تیغ و تیر و خدنگ
6
12
11
1
ببارید چون ژاله ز ابر سیاه
6
12
11
2
پئی را نبد بر زمین جایگاه
6
12
12
1
به شهر اندرون هر که برنا بدند
6
12
12
2
چه پیران که در جنگ دانا بدند
6
12
13
1
سوی لشکر آفریدون شدند
6
12
13
2
ز نیرنگ ضحاک بیرون شدند
6
12
14
1
خروشی برآمد ز آتشکده
6
12
14
2
که بر تخت اگر شاه باشد دده
6
12
15
1
همه پیر و برناش فرمان بریم
6
12
15
2
یکایک ز گفتار او نگذریم
6
12
16
1
نخواهیم برگاه ضحاک را
6
12
16
2
مرآن اژدهادوش ناپاک را
6
12
17
1
سپاهی و شهری به کردار کوه
6
12
17
2
سراسر به جنگ اندر آمد گروه
6
12
18
1
از آن شهر روشن یکی تیره گرد
6
12
18
2
برآمد که خورشید شد لاجورد
6
12
19
1
پس آنگاه ضحاک شد چاره جوی
6
12
19
2
ز لشکر سوی کاخ بنهاد روی
6
12
20
1
به آهن سراسر بپوشید تن
6
12
20
2
بدان تا نداند کسش ز انجمن
6
12
21
1
به چنگ اندرون شست یازی کمند
6
12
21
2
برآمد بر بام کاخ بلند
6
12
22
1
بدید آن سیه نرگس شهرناز
6
12
22
2
پر از جادویی با فریدون به راز
6
12
23
1
دو رخساره روز و دو زلفش چو شب
6
12
23
2
گشاده به نفرین ضحاک لب
6
12
24
1
به مغز اندرش آتش رشک خاست
6
12
24
2
به ایوان کمند اندر افگند راست
6
12
25
1
نه از تخت یاد و نه جان ارجمند
6
12
25
2
فرود آمد از بام کاخ بلند
6
12
26
1
به دست اندرش آبگون دشنه بود
6
12
26
2
به خون پری چهرگان تشنه بود