Chapter
int64
1
61
Part
int64
1
76
Bait
int64
1
890
Mesra
int64
1
2
Text
stringlengths
18
34
8
4
22
1
چو مهراب برخاست از خوان زال
8
4
22
2
نگه کرد زال اندر آن برز و یال
8
4
23
1
چنین گفت با مهتران زال زر
8
4
23
2
که زیبنده‌تر زین که بندد کمر
8
4
24
1
یکی نامدار از میان مهان
8
4
24
2
چنین گفت کای پهلوان جهان
8
4
25
1
پس پردهٔ او یکی دخترست
8
4
25
2
که رویش ز خورشید روشن‌ترست
8
4
26
1
ز سر تا به پایش به کردار عاج
8
4
26
2
به رخ چون بهشت و به بالا چو ساج
8
4
27
1
بر  آن سفت سیمنش مشکین کمند
8
4
27
2
سرش گشته چون حلقهٔ پای‌بند
8
4
28
1
رخانش چو گلنار و لب ناردان
8
4
28
2
ز سیمین برش رسته دو ناروان
8
4
29
1
دو چشمش به سان دو نرگس به باغ
8
4
29
2
مژه تیرگی برده از پر زاغ
8
4
30
1
دو ابرو به سان کمان طراز
8
4
30
2
بر او توز پوشیده از مشک ناز
8
4
31
1
بهشتیست سرتاسر آراسته
8
4
31
2
پر آرایش و رامش و خواسته
8
4
32
1
برآورد مر زال را دل به جوش
8
4
32
2
چنان شد کزو رفت آرام وهوش
8
4
33
1
شب آمد پر اندیشه بنشست زال
8
4
33
2
به نادیده برگشت بی‌خورد و هال
8
4
34
1
چو زد بر سر کوه بر تیغ شید
8
4
34
2
چو یاقوت شد روی گیتی سپید
8
4
35
1
در بار بگشاد دستان سام
8
4
35
2
برفتند گردان به زرین نیام
8
4
36
1
در پهلوان را بیاراستند
8
4
36
2
چو بالای پرمایگان خواستند
8
4
37
1
برون رفت مهراب کابل خدای
8
4
37
2
سوی خیمهٔ زال زابل خدای
8
4
38
1
چو آمد به نزدیکی بارگاه
8
4
38
2
خروش آمد از در که بگشای راه
8
4
39
1
بر پهلوان اندرون رفت گو
8
4
39
2
به سان درختی پر از بار نو
8
4
40
1
دل زال شد شاد و بنواختش
8
4
40
2
از آن انجمن سر برافراختش
8
4
41
1
بپرسید کز من چه خواهی بخواه
8
4
41
2
ز تخت و ز مهر و ز تیغ و کلاه
8
4
42
1
بدو گفت مهراب کای پادشا
8
4
42
2
سرافراز و پیروز و فرمان روا
8
4
43
1
مرا آرزو در زمانه یکیست
8
4
43
2
که آن آرزو بر تو دشوار نیست
8
4
44
1
که آیی به شادی سوی خان من
8
4
44
2
چو خورشید روشن کنی جان من
8
4
45
1
چنین داد پاسخ که این رای نیست
8
4
45
2
به خان تو اندر مرا جای نیست
8
4
46
1
نباشد بدین سام همداستان
8
4
46
2
همان شاه چون بشنود داستان
8
4
47
1
که ما می گساریم و مستان شویم
8
4
47
2
سوی خانهٔ بت پرستان شویم
8
4
48
1
جز آن هر چه گویی تو پاسخ دهم
8
4
48
2
به دیدار تو رای فرخ نهم
8
4
49
1
چو بشنید مهراب کرد آفرین
8
4
49
2
به دل زال را خواند ناپاک دین
8
4
50
1
خرامان برفت از بر تخت اوی
8
4
50
2
همی آفرین خواند بر بخت اوی
8
4
51
1
چو دستان سام از پسش بنگرید
8
4
51
2
ستودش فراوان چنان چون سزید
8
4
52
1
از آن کو نه هم دین و هم راه بود
8
4
52
2
زبان از ستودنش کوتاه بود
8
4
53
1
بر او هیچکس چشم نگماشتند
8
4
53
2
مر او را ز دیوانگان داشتند
8
4
54
1
چو روشن دل پهلوان را بدوی
8
4
54
2
چنان گرم دیدند با گفت‌وگوی
8
4
55
1
مر او را ستودند یک یک مهان
8
4
55
2
همان کز پس پرده بودش نهان
8
4
56
1
ز بالا و دیدار و آهستگی
8
4
56
2
ز بایستگی هم ز شایستگی
8
4
57
1
دل زال یکباره دیوانه گشت
8
4
57
2
خرد دور شد عشق فرزانه گشت
8
4
58
1
سپهدار تازی سر راستان
8
4
58
2
بگوید بر این بر یکی داستان
8
4
59
1
که تا زنده‌ام چرمه جفت منست
8
4
59
2
خم چرخ گردان نهفت منست
8
4
60
1
عروسم نباید که رعنا شوم
8
4
60
2
به نزد خردمند رسوا شوم
8
4
61
1
از اندیشگان زال شد خسته دل
8
4
61
2
بر آن کار بنهاد پیوسته دل
8
4
62
1
همی بود پیچان دل از گفت‌وگوی
8
4
62
2
مگر تیره گردد از این آبروی
8
4
63
1
همی گشت یک چند بر سر سپهر
8
4
63
2
دل زال آگنده یکسر به مهر
8
5
1
1
چنان بد که مهراب روزی پگاه
8
5
1
2
برفت و بیامد از آن بارگاه
8
5
2
1
گذر کرد سوی شبستان خویش
8
5
2
2
همی گشت بر گرد بستان خویش
8
5
3
1
دو خورشید بود اندر ایوان او
8
5
3
2
چو سیندخت و رودابهٔ ماه روی
8
5
4
1
بیاراسته همچو باغ بهار
8
5
4
2
سراپای پر بوی و رنگ و نگار
8
5
5
1
شگفتی به رودابه اندر بماند
8
5
5
2
همی نام یزدان بر او بر بخواند
8
5
6
1
یکی سرو دید از برش گرد ماه
8
5
6
2
نهاده ز عنبر به سر بر کلاه
8
5
7
1
به دیبا و گوهر بیاراسته
8
5
7
2
به سان بهشتی پر از خواسته
8
5
8
1
بپرسید سیندخت مهراب را
8
5
8
2
ز خوشاب بگشاد عناب را